کد مطلب:142042 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:238

شهادت مسلم و هانی
ابن زیاد دستور داد: مسلم را به بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید و پیكرش را از بام فروافكنید.

مسلم گفت: به خدا سوگند اگر میان من و تو خویشاوندی بود، مرا نمی كشتی، یعنی چون تو حرام زاده ای و هیچ نسبتی با من نداری، دست به چنین جنایتی می زنی. ابن زیاد فریاد زد: كجاست آن كسی كه ابن عقیل شمشیر بر سرش زده بود؟
پس بكر بن حمران احمری [1] را كه از مسلم زخم خورده بود فراخواند و به او گفت: به پشت بام برو، در ازای ضربتی كه به تو زده است، گردنش را بزن.

آن مرد، مسلم را به بام قصر برد، در حالی كه آن حضرت تكبیر می گفت و از خداوند طلب آمرزش می كرد و بر پیامبر خدا درود می فرستاد و می گفت: خداوندا! میان ما و مردمی كه به ما نیرنگ زدند و ما را خوار كردند، داوری فرما!

به هر حال، او را بالای بام قصر در همانجایی كه بعدها محل كفش دوزان شد، برده و گردنش را زدند و پس از آن سرش را به پایین انداخته و در پی آن پیكرش را به زیر افكندند.

آنگاه محمد بن اشعث برخاست و با عبیدالله درباره هانی بن عروه به گفتگو پرداخت و گفت: براستی كه تو خود مقام و منزلت هانی را در این شهر می دانی و از موقعیت خانواده او در میان قبیله اش آگاهی، اكنون خاندان او می دانند كه من و همراهم او را نزد تو آورده ایم، پس تو را به خدا سوگند! از وی درگذر و او را به من ببخش زیرا كه دشمنی مردم شهر و خاندان او را بر خود خوش ندارم.

ابن زیاد نخست وعده داد كه خواهش او را انجام دهد ولی زود پشیمان شد و دستور داد كه در همان وقت هانی را حاضر كنند، سپس گفت: او را به سوی بازار شهر ببرید و گردنش را بزنید. به دنبال این دستور، هانی را بیرون بردند، به جایی كه آخر بازار و محل خرید و فروش گوسفندان بود، در حالیكه شانه های او بسته بود و فریاد می زد: یا قبیله مذحج! گویا امروز قبیله مذحجی برای من در كار نیست!

چون دید هیچكس، یاریش نمی كند، دستش را كشید و بندها را از شانه های خویش
باز كرد، سپس گفت: آیا عصایی یا خنجری یا سنگی و یا استخوانی پیدا نمی شود كه مرد بتواند از خودش دفاع كند؟

در این هنگام به او یورش آوردند و او را محكم بستند، سپس به او گفته شد: گردنت را بكش گفت: نه من هرگز جانم را نمی بخشم و در كشتن خود به شما كمك نمی كنم.

پس یكی از غلامان عبیدالله كه ترك بود و رشید نام داشت، با شمشیر به گردن او زد ولی كارساز نشد،هانی گفت: بازگشت همه به سوی خداست، خداوندا! پیش به سوی رحمت و رضوان تو. پس از آن شمشیر دیگری به او زد و او را به قتل رساند. پس از آنكه مسلم و هانی به شهادت رسیدند، ابن زیاد، سرهای آن دو را توسط هانی بن حیه وادعی و زبیر بن اروح تمیمی، به سوی یزید فرستاد و به كاتب خود دستور داد كه ماجرای مقاومت و شهادت مسلم و هانی را برای یزید بنویسد. كاتب كه عمرو بن نافع بود، نامه را طولانی نوشت، و او نخستین كسی بود كه نامه های دراز می نوشت.

ناگاه عبیدالله به نامه نگاهی انداخت و با ناراحتی گفت:

این درازنویسی ها چیست؟ این فزونی ها چیست؟

بنویس: اما بعد، پس ستایش برای خدایی است كه حق امیرمؤمنان را ستاند و پاسخگوی دشمن او گردید. به آگاهی امیرمؤمنان می رسانم كه مسلم بن عقیل در خانه هانی بن عروه پناه گرفت و من بر آن دو، جاسوسان و چشمانی گماردم، نقشه ها برای آن دو كشیدم و مردانی را در كمینشان نهادم تا ایشان را از خانه بیرون آورم؛ خداوند مرا بر آن دو پیروز گردانید، آنها را به چنگ آورده و گردن زدم. و اینك سر آن دو را به همراه هانی بن حیه وداعی و زبیر بن اروح تمیمی، پیش تو فرستادم. و این دو تن از سخن پذیران، فرمانبرداران و خیرخواهان هستند. پس امیرمؤمنان هر چه از


ماجرای هانی و مسلم می خواهد از ایشان بپرسد، زیرا آن دو از آگاهان، راستگویان و پارسایان می باشند؛ و السلام.

پس از آنكه این نام به یزید رسید و آنرا خواند پاسخی این چنین برای او نگاشت: اما بعد، براستی از آنچه كه من دوست داشتم پا فراتر نگذاشتی، كردار تو كردار فرد دور اندیش بود. تو همچون دلاوران شیر دل و بی باك یورش برده ای و ما را از دفع دشمن بی نیاز كرده ای و گمان و اندیشه ام را درباره خویش درست گردانیده ای. به راستی كه من دو فرستاده تو را فراخواندم و از آن دو پرسشها كردم، آنها را در اندیشه و دانش همانگونه كه تو یاد كردی یافتم، در نیكی به ایشان دریغ مدار.

براستی به من خبر رسیده است، كه حسین به سوی عراق روی آورده، پس دیده بانان و افراد مسلح بگمار و مراقب باش؛ و به هر كس گمام مخالف بردی او را به زندان بینداز و به تهمت وی را بكش و هر خبری از آنچه كه پیش می آید را برای من بنویس. ان شاء الله تعالی. [2] .


[1] آنگونه كه پيش از اين نقل شد، گويا ضربت شمشير مسلم بر بكر، به اندازه اي سخت بود كه از پاي افتاده بود؛ ولي خبري كه در اينجا نقل شده تصريح مي نمايد كه بكر، از مرگ رهيده است.

[2] گزارشهاي مربوط به مأموريت، قيام و شهادت مسلم بن عقيل را، طبري و مفيد، كاملا يكسان نقل كرده اند. ر.ك: طبري، ج 5، ص 360 تا 381 ارشاد ص 212 - 218.